نقش محمد حنفيه در تاريخ صدر اسلام(2)


 





 

فرقه كيسانيه
 

در اينجا لازم است اشاره اي به «فرقه كيسانيه» و رابطه آن با محمد حنفيه كنيم تا ساحت مقدس محمد را از اين اتهام نيز مبرا سازيم.
در مورد اين فرقه و اعتقادات آن اختلافاتي وجود دارد. عده اي آنها را پيرو شخصي به نام «كيسان» - كه از موالي و ارادتمندان علي عليه السلام بود - مي دانند و عده اي وي را از شاگردان محمد حنفيه برشمرده اند. برخي اين فرقه را همان مختاريه دانسته و قائل اند وي معتقد به امامت محمد حنفيه بوده است. ديدگاه ها و اقوال ديگري نيز وجود دارد كه تفصيل آن از اين مقال خارج است. (1)
كيسانيه اعتقاد به امامت امام علي، حسن و حسين عليه السلام و محمد حنفيه داشتند؛ يعني چهار امامي بودند. اينان عقيده دارند كه محمد همان «مهدي منتظر» است كه در كوه «رضوي» غايب شده و زنده است و در آينده ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد مي كند. بر اساس ادله بسياري اين فرقه، به هر نام و عنواني و به وسيله هر كسي تأسيس شده باشد، از فرقه هاي منحرف شيعه است. برخي از اين ادله را در اينجا ذكر مي كنيم:
1. اخبار و نصوص صحيحه، دلالت بر اين مطلب دارند كه ائمه دوازده نفرند.
2. وجود نصوص و اخبار صحيحه بر امامت امام سجاد عليه السلام به عنوان امام چهارم، دال بر بطلان اين فرقه است.
3. ادله اين فرقه براي امامت محمد حنفيه - چون: اعطاي پرچم در جنگ جمل است - هيچ يك اثبات امامت نمي كند و فقط گوياي فضايل محمد است.
4. اعتراف خود محمد بر امامت امام سجاد عليه السلام در روايت حجرالاسود و ديگر روايات.
5. نبود نص صريح بر امامت محمد حنفيه.
6. انقراض اين فرقه، از ادله بطلان اين عقيده است؛ زيرا اگر به حق بودند، منقرض نمي شدند. (2)
در هر صورت، تشكيل اين فرقه ارتباطي به محمد ندارد، بلكه اين فرقه بعد از وفات محمد حنفيه به صورت يك حزب شيعي وارد صحنه عقايد اسلامي شد و همانند زيديه كه بعد از وفات زيد بن علي تأسيس گرديد و ساحت مقدس زيد از آن مبرا است، دامان محمد نيز از اين فرقه پاك است.

قيام مختار ثقفي
 

بلاذري مي نويسد: مختار مدتي در مدينه بود. وقتي قصد حركت به سمت كوفه را داشت، نزد محمد حنفيه آمد و او را از هدف خويش مطلع كرد و گفت: من تصميم دارم به خون خواهي و به پشتيباني شما قيام كنم. نظر شما چيست؟ محمد پاسخي نداد و درمقابل كسب تكليف مختار سكوت اختيار كرد، نه او را به قيام فرمان داد و نه او را نهي كرد، ولي مختار سكوت را دليل بر رضايت او پنداشت و با خود گفت: همان سكوتش اذن براي من است و از محمد خداحافظي كرده و عازم عراق شد. (3)
همين مورخ در نقلي ديگر مي نويسد: محمد در پاسخ مختار، نظر مساعد خويش را ابلاغ كرد و به او گفت:
«عليك بالتقوي الله ما استطعت؛ ‌تا آنجا كه قدرت داري تقواي خدا را پيشه راه خود كن». سپس درباره قيام او گفت:
«انّي لاُحِبُّ ان ينصرنا ربّنا و يهلك من سفك دمائنا و لستُ امراً بحربٍ‌و لا اراقه دم، فانّه كفي بالله لنا ناصراً و لحقنا اخذاً و بدمائنا طالباً؛ من دوست دارم خدا ما را ياري دهد و كساني را كه خون ما را ريختند، به هلاكت رساند. البته من فرمان جنگ و خون ريزي نمي دهم؛ زيرا همين كه خدا ياور ما باشد، كافي است و حق ما را مي گيرد و منتقم خون خواه ماست». (4)
وقتي مختار در كوفه دعوت خود را آغاز كرد، عده اي از شيعيان محتاط كوفه با ترديد به اين قيام نگريستند. لذا عده اي از بزرگان همچون: سعيد بن منقض ثوري، اثفد بن جراد كندي و قدامت بن مالك جشمي به سركردگي عبدالرحمن بن شريح براي تحقيق و تفحص در صحت درستي گفتار مختار، به مدينه نزد محمد حنفيه آمدند و به طور سرّي با او ملاقات كردند. آنان جريان قيام و دعوت مختار را به عرض محمد حنفيه رساندند و گفتند: اگر امر بفرماييد كه از او اطاعت كنيم، چنين خواهيم كرد و اگر هم اجازه نمي فرماييد، از او كناره گيري كنيم و با او بيعت نكنيم.
محمد حنفيه گفت:
«اما مطالبي كه در مورد اختصاصات ما و فضايل ما بيان كرديد، پس همانا اين از آن خداوند است و او هر كس را بخواهد، شامل فضلش مي كند و خداوند صاحب فضل بزرگ است. اما مصائب و سختي هايي كه پس از شهادت حسين عليه السلام بر ما وارد شد نيز از جانب خداوند است. اما در مورد قيام عليه قاتلان سيدالشهدا عليه السلام، پس برخيزيد تا نزد امام من و امام شما علي بن حسين عليه السلام برويم و از او كسب تكليف كنيم».
بعضي تاريخ نويسان قسمت آخر فرمايش محمد را كه كسب تكليف از امام سجاد عليه السلام باشد، نياورده اند (5)،‌اما علامه مجلسي به نقل از جعفر بن نمايه اين فقره را مي آورد و در ادامه مي نويسد: امام سجاد عليه السلام در پاسخ محمد و گروه اعزامي از كوفه فرمود:
«اي عمو جان! اگر برده اي از زنگبار به حمايت ما اهل بيت برخيزد، بر مردم واجب است او را ياري كنند و من، تو را در اين قيام نماينده خود قرار دادم. پس در اين زمينه به آنچه صلاح مي داني، عمل كن». (6)
بدين ترتيب، محمد حنفيه نماينده تام الاختيار امام سجاد عليه السلام در قيام مختار ثقفي براي خون خواهي از قاتلان اهل بيت شد و از آن پس مختار همه نامه ها و پيغام ها و پول ها و پيام هاي شادباش را به محمد حنفيه مي فرستاد واز او كسب تكليف مي كرد و محمد نيز با چشمي بينا قيام را پي گيري مي كرد و در خط دهي به مختار كوشش فراوان داشت و هر كجا او را در راه ناصواب مي ديد، برحذرش مي داشت.
بعد از پايان انتقام گيري و خون خواهي قاتلان سيدالشهدا چون مختار قصد گسترش قيام و تشكيل حكومت را داشت و از نام اهل بيت در اين راه استفاده مي كرد، محمد سخت او را توبيخ و سرزنش كرد. تفسير جريان از اين قرار است:
مختار بعد از اينكه كار كوفه را تمام كرد، به بهانه اعزام نيرو براي عبدالله بن زبير كه در مكه اعلام حكومت كرده بود ولي به قصد تصرّف حجاز و سركوبي عبدالله بن زبير و تشكيل حكومت فراگير، لشكري سه هزار نفره را به فرماندهي «شرحبيل بن ورس» به طرف حجاز فرستاد. عبدالله با اطلاع از حركت سپاهيان كوفه، عباس بن سهل را همراه دو هزار سرباز به سوي آنان اعزام كرد تا آنها را از ورود به شهر بازدارد. عباس با حيله و نيرنگ بر آنان حمله برد و عده بسياري را كشت و بقيه را فراري داد. مختار چون از قتل عام سپاهيانش مطلع شد، طي نامه اي به محمد حنفيه چنين نوشت:
«من سپاهي را براي ياري تو فرستاده بودم تا دشمنان تو را خوار و حجاز را براي تو تصرف كند ولي قبل از رسيدن به مدينه، سپاه بي دين ابن زبير با فريب و ناجوان مردانه آنان را كشت و خونشان را بر زمين ريخت. اگر اجازه دهيد، سپاهي عظيم به سوي مدينه اعزام بدارم و تو نماينده اي از سوي خود با اين سپاه همراه كن تا مردم مدينه بفهمند كه من از تو اطاعت مي كنم و اين سپاه درتحت اختيار توست. اگر چنين كني، خواهي ديد اغلب مردم مدينه حق شما اهل بيت عليهم السلام را بهتر خواهند شناخت و به سبب علاقه و ارادتي كه به اين خاندان دارند، به تو ملحق خواهند شد و معلوم مي شود كه خاندان زبير كمترين جايگاه و محبوبيتي نزد مردم ندارند؛ زيرا آنان افراد ظالم و بي ديني مي باشند».
محمد حنفيه از آن جا كه فقط براي انتقام گيري و خون خواهي از قاتلان اهل بيت عليهم السلام با مختار همكاري مي كرد و فقط در اين زمينه نماينده امام عليه السلام بود، پيشنهاد او را رد كرد و در جواب چنين نوشت:
«اما بعد فانّ كتابك لمّا بلغني قراته و فهمت تعظيمك لحقي، و ماتنوي به من سروري و انّ احبّ الاموركلّها اليَّ ‌ما اطيع الله ما اسطعت فيما اعلنت و اسررت و اعلم انّي لواردت لوجدت الناس الي سراعاً و الاعوان لي كثير، و لكنّي اعتزلهم، و اصبر حتّي يحکم الله لي و هو خير الحاكمين؛ اما بعد، نامه تو به من رسيد. آن را به دقت مطالعه كردم و دانستم كه حق مرا بزرگ مي داني و خشنودي ما را مي خواهي. محبوب ترين كار در نزد من، آن است كه در آن اطاعت خداوند باشد. پس در هر شرايط و موقعيتي، چه در پنهان و چه در آشكار، مطيع خداوند باش. و بدان كه اگر من مي خواستم و قصد قيام داشتم، مردم به سرعت به من گرايش پيدا مي كردند و ياوراني بسيار اطرافم را فرا مي گرفتند. امام من خود را از معركه دور ساختم و صبر كردم، تا آنچه خداوند بخواهد حكم كند كه او بهترين حكم كنندگان است». محمد نامه را به شخصي به نام صالح بن مسعود داد و گفت: «نامه را به مختار برسان و به او بگو كه از خدا بترسد و از خون ريزي بپرهيزد». (7)

محمد حنفيه و حكومت عبدالله بن زبير
 

يكي از وقايع تاريخي كه در شخصيت شناسي محمد حنفيه نقش مهمي دارد، مسئله حكومت عبدالله بن زبير و واكنش محمد حنفيه در قبال آن است. لذا به اين برهه از تاريخ نيز اشاره اي گذرا مي كنيم.
بعد از آنكه ابن زبير تشكيل حكومت داد و از مردم براي خويش بيعت گرفت، بني هاشم او را از دشمنان خود مي دانستند و او را به عنوان حاكم مسلمين نمي پذيرفتند. از اين روي، با وي بيعت نكردند و با خلافت وي مخالفت نمودند و محمد حنفيه، به عنوان بزرگ اهل بيت، در سرپيچي از او سرسختي بسياري از خود نشان داد. ابن زبير كه بيعت او را بسيار مهم مي دانست، تصميم گرفت با تحت فشار قراردادن محمد، او را مجبور به بيعت كند؛ زيرا:
اولاً، بيعت محمد با توجه به موقعيت اجتماعي و مردمي كه داشت، در تثبيت حكومت ابن زبير بسيار مهم بود.
ثانياً، عدم بيعت وي، بسياري از مخالفان را درمخالفت با حكومت ابن زبير بي پروا كرده بود. ثالثاً، از آنجا كه محمد فرزند بلافصل علي عليه السلام بود و بزرگ خاندان اهل بيت محسوب مي شد، با بيعت او بني هاشم نيز بيعت مي كردند.
علاوه بر آن، ابن زبير خود را مؤيد به بني هاشم و اهل بيت معرفي مي كرد.
رابعاً، مختار كه وابسته به محمد حنفيه و قيامش به امر او بود، در كوفه به پيروزي رسيد و شهر مهمي چون كوفه را به تصرف خويش درآورد و اين نه تنها خطري براي ابن زبير محسوب مي شد، بلكه مقام محمد را تثبيت مي كرد وهر آن ممكن بود مردم با محمدبه عنوان «خليفه» بيعت كنند. لذا ابن زبير، محمد و عده اي از بني هاشم از جمله ابن عباس را دستگير و در تونل زمزم زنداني كرد (8) و پيغام داد اگر تا فلان روز بيعت نكنيد، شما را زنده در آتش مي سوزانم. محمد در جواب اين پيغام توسط برادرزاده ابن زبير (عمرو بن عروه بن زبير) به او رسانده شده بود، گفت: «به عمويت بگو: خيلي مغرور شده اي كه اين طور براي خون ريزي و هتك حرمت مهيا گشته اي!».
محمد حنفيه به پيشنهاد عده اي از بني هاشم كه با او در حبس بودند، طي نامه اي جريان دستگيري خويش را براي مختار شرح داد و در آن نوشت: «همان گونه كه شيعيان كوفه برادرم حسين عليه السلام را تنها گذاشتند و ياري اش نكردند، با من چنين نكنند»، و در فرصتي كه محافظان تونل زمزم خواب بودند، نامه را به سه نفر از شيعيان عراق داد تا به مختار بدهند.
مختار از اين پيشآمد، سخت منقلب شد و نيروهايي را براي ياري رساندن به وي گسيل داشت. اين نيروها كه در شش گروه چريكي تدارك ديده شده بودند و مجموعاً به 750 نفر مي رسيدند، به احترام خانه خدا، شمشيرها را كنار نهادند و با چوب - كه در تاريخ به «كافركوب» معروف است - و با شعار«يا لثارات الحسين» داخل مكه شدند و غافل گيرانه به طرف چاه زمزم رفتند و در حالي كه فقط دو روز از ضرب الاجل زبير براي سوزاندن محمد باقي مانده بود، او و يارانش را آزاد كردند. سربازان مختار بعد از آزادي محمد اجازه خواستند تا به حساب ابن زبير و عمّال او برسند و شهر را از تصرف او درآورند و به محمد تحويل دهند، ولي محمد آنها را نهي كرد و گفت: «اني لا استحلّ القتال في حرم الله؛ من جنگ در حرم امن الهي را حلال نمي دانم».
سپس محمد همراه حدود چهار هزار نفر از شيعيان در شعب علي عليه السلام مستقر شدند و او، اموالي را كه مختار برايش فرستاده بود، ميان بني هاشم و شيعيان تقسيم كرد. (9)

پي نوشت ها :
 

1. ر.ك: قاموس الرجال، ج8، ص160و161.
2. نويسنده كتاب ماهيت قيام مختار(ص131-145) بحثي مفصل در مورد فرقه كيسانيه دارد و كوشيده است تا دامان مختار ثقفي را از انتساب به اين فرقه پاك كند.
3. انساب الاشراف، ج5، ص218.
4. همان.
5. تاريخ طبري، ج3، ص436و437.
6. بحارالانوار، ج45، ص364و365؛ معجم الرجال، خويي، ج19، ص109.
7. تاريخ طبري، ج3، ص472(دارالكتب)؛ الكامل، ج2، ص687و688.
8. ابن ابي الحديد مي نويسد: محمد و عبدالله بن عباس به همراه هفده نفر از بني هاشم كه حسن مثني(نوه امام مجتبي) نيز از آنها بود،در غاري به نام «شعب عارم» زنداني شدند (شرح نهج البلاغه، ج20، ص123).
9. تاريخ طبري، ج3، ص473؛ الكامل، ج2، ص688.
 

منبع:فرهنگ کوثر 81